شیدا جان تولدت مبارک، امروز روز تولد شیداست. سعی کردیم بهش خوش بگذره. پریروز که توی کپنهاک دایی و خونوادش براش تولد گرفته بودند و کلی بهش خوش گذشت امروز هم توی مهد کودکش تولدش بود. فردا هم اگه این کارای دانشگاه اجازه بده یه مهمونی کوچولو براش تو خونه می گیریم با دوستای لوندمون. شاید جبران بشه نبودن بقیه گرچه نمیشه و جای همه خالیه اینجا. بهر حال تنوعی هستش. مثل اینکه پریشب جشن فرهنگی لوند بوده و من از دست دادمش. حیف دلم می خواست برم براتون کلی عکس و فیلم و حرف بیارم. باید یه جورایی جبرانش کنم. قول می دم به زودی به یه جای فرهنگی برم و براتون یه سری مطلب جالب و فرهنگی جمع کنم. اگه دیر به دیر می نویسم ببخشید درسا یه خورده سنگین شدند. برم خونه فیلم تولد شیدا رو اضافه کنم به پست. باشه؟؟ منتظر باشید. فعلا
۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه
۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه
انتخابات در سوئد
اخیرا انتخابات پارلمان سوئد با مشارکت بیش از 80 درصد واجدین شرایط که در کشورهای اروپایی درصد خیلی خوبی به حساب میاد، برگزار شد و در کمال ناباوری و تأسف حزب راست افراطی برای اولین بار در صد سال اخیر به پیروزی چشمگیری دستیافت و 20 کرسی در پارلمان از آن خود کرد. خوب این نکته برای سوئد به عنوان یکی از کشورهایی که ادعای مخالفت با تندروی افراطی رو داره یک نکته منفی به حساب میاد. مخصوصا جوانهای روشنفکر یه جورایی به دنبال توجیه این واقعیت تلخ هستند. میگن که نه این عدد چیزی نیست و مهم نیست هنوز اکثریت مخالف افراطی گری هستند ولی واقعیت اینه که این شروع یک جریان به حساب میاد و احتمالا روند رو به رشدی خواهد داشت که امیدوارم برای مردم با فرهنگ سوئد اینجوری پیش نره و فقط یه اتفاق باشه. به هر حال تحلیلهای مختلفی میشه داشت از این موضوع. این که آیا حضور و تأثیر منفی مهاجرین در جامعه مسبب این موضوع بوده؟ یا نتیجه سیاه نمایی و تبلیغات منفی افراطیها و ترساندن مردم سوئد خصوصا مسن ترها از مشکلات اقتصادی در آینده بوده؟ گرچه سوئد جز کشورهایی هستش که با سیستم فوق العاده خوب تأمین اجتماعی کمترین آسیب رو در بحران اقتصادی اخیر داشته. به هر حال امیدوارم یه جورایی این جریان به سمت میانه روی برگرده چون این موضوع به نفع همه هستش هم مهاجرها و هم خود سوئدیها.

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سهشنبه
مزایای بودن در فضای بین المللی
چند روزیه که سرم شلوغ شده با کارای درسی. یه پروژه هم داریم از ایران که داریم با محمد جمعش می کنیم امشب دیگه تموم میشه. داشتم فکر می کردم که از وقتی آمدم اینجا اصلا احساس نمی کنم که تو یک کشور خاص هستم و بیشتر احساس بودن در یک جامعه بین المللی رو دارم و این خیلی تجربه خوبیه. آخه لوند یک شهر دانشگاهی هستش که مهمترین چیز این شهر دانشگاهش هست با 46000 دانشجو از 100هزار نفر جمعیت شهر. دانشگاه لوند به عنوان قدیمی ترین دانشگاه سوئد و یکی از قدیمی ترین دانشگاه های دنیا هستش. فکرشو بکنید سال 1666تأسیس شده !!! خدای من 344 سال پیش!!! فضای این دانشگاه و بالبتع اون شهر لوند خیلی بین المللی هستش. یعنی از اغلب کشورهای دنیا دانشجو می گیرند و اصلا سعی خودشون در اینه که تا حد امکان تنوع ملیت داشته باشند. بنابراین ادم احساس غریبی کمترمی کنه و خیلی چیزا یاد می گیره. انگار که به کشورهای زیادی سفر کردی. از چین و هند و آمریکا و اروپا تا ... . من این محیط رو خیلی دوست دارم. ادم احساس خوبی پیدا می کنه نسبت به انسانهای دیگه. می دونید وقتی ادم توی جمع از ملیت خاصی باشه بقیه ملیتها براش یه جورایی غریبه هستند ولی اینجا حس می کنی همه آدم های دنیا مثل هم هستند تفاوتها کمرنگ میشه و این خیلی دوست داشتنی هستش. البته اغلب سوئدیها هم فرهنگ خوبی دارند و خوب می پذیرند خارجی ها رو. مثلا وقتی توی ایران بودیم و از عرب ها یا امریکاییها یا ... حرف می زدن آدم یه پیش داوری و قضاوتی داشت راجع بهشون که مثلا فلان جورند. ولی هر چی بیشتر توی محیط بین المللی باشی برات تفاوتها و پیش داوریهای اغلب اشتباه از بین می ره. خود من دیدگاهام خیلی اصلاح شده. حس می کنم یه جور همنوع دوستی جای پیش قضاوت رو می گیره. به قول محمد وقتی تو یه کلاس می بینی کسایی که با تونشستند و همون درسی که تو می خونی رو می خونند. مثل تو فکر می کنند. علایقشون شبیه تو هستش خوب چطور دیگه برات نژاد و کشور می تونه فرق داشته باشه. وقتی کسی ازعربها بد میگه حس می کنی ازدوست هم کلاسیت داره بد می گه و تو دوست نداری بشنوی. خلاصه که من این تجربه رو دوست دارم. خیلی مفید بوده و خواهد بود. واقعا برای شیدا هم خوشحالم اون داره تو یه محیط کاملا بین المللی با اونا رشد میکنه. قطعا برای اون این تأثیرات عمیق تره. بچم دیروز می گفت بابا چرا این دوستای من موهاشون سفیده :))) مامانش دیده با یکی دوست شده می بوستش توی کلاس گفته چی شد بوسیدی هم کلاسیت رو؟ گفته: آخه دوست شدم باهاش. مامانش گفته: چجوری؟ شیدا گفته: بهش گفتم: ?is my friend اونم گفت yes و دوست شدیم :)

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه
قیمت کالاها
می خوام یه کم راجع به قیمت کالاهای اساسی صحبت کنم. خوب البته همونطور که قبلا هم گفتم قیمت کالاها به خیلی چیزا بستگی داره. من سعی کردم یه قیمت میانگین از کالاهای متوسط بذارم اینجا که حدود دستتون بیاد. بطور کلی اینجا 25درصد Moms اضافه می شه به قیمت جهانی کالاها که تقریبا به همون اندازه بیشتر کالاها گرون تر هستند از قیمت جهانی. من سعی کردم سبد کالاهای ارائه شده شامل کالاهای پرمصرف و اساسی باشه. قیمتها حدودا بدین قرارند:
1- گوشت گوسفند هر کیلو 140 کرون- 21000 تومان
2- گوشت گاو هر کیلو 90 کرون- 13500 تومان
3- چرخ کرده گاو هر کیلو 65 کرون- 9750 تومان
4- گوشت مرغ هر کیلو 30کرون- 4500 تومان
5- برنج باسماتی هر کیلو 18 کرون- 2700 تومان
6- ماکارونی هر کیلو 11 کرون - 1650 تومان
7- روغن مایع 1 لیتری 25 کرون- 3750 تومان
8- نان معمولی تست هر کیلو25 کرون- 3750 تومان
9- سیب زمینی هر کیلو 7 کرون- 1050 تومان
10- پیاز هر کیلو 13 کرون - 1950 تومان
11- تخم مرغ دانه ای 2 کرون- 300 تومان
12- قارچ هر کیلو 24 کرون- 3600 تومان
13- شیر 1 لیتری 8 کرون- 1200 تومان
14- ماست 1 کیلویی 21 کرون- 3150 تومان
15- پنیر هر کیلو 70 کرون- 10500 تومان
16- کره هر کیلو 50 کرون- 7500 تومان
17- سیب هر کیلو 10 کرون- 1500 تومان
18- موز هر کیلو 20 کرون- 3000 تومان
19- هندوانه هر کیلو 11 کرون- 1650 تومان
20- خیار هر کیلو 16 کرون- 2400 تومان
21- گوجه معمولی هر کیلو 25 کرون- 3750 تومان
22- هویج هر کیلو 16 کرون- 2400 تومان
23- کاهو هر کیلو 30 کرون-4500 تومان
24- نوشابه 1.5 لیتری پپسی 12 کرون-1800 تومان
۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه
وضعیت فروشگاه ها
امروز یه خورده می خوام از وضعیت فروشگاه ها و خرید بگم. خوب اینجا فروشگاه های زنجیره ای بیشتر بازار رو دارند و کسب و کار خرده فروشی سنتی چندان رونقی نداره مگر اجناس خاص برای مشتریای خاص. مثلا اجناسی که مغازه های عرب، یا ایرانی یا ترک دارند و محصولات و کالاهایی رو ارائه می کنند که پیدا نمیشه توی فروشگاه های بزرگ. گرچه کسب و کاراین مغازه ها خوبه ولی تعدادشون خیلی نیست. بنابر این اغلب همون فروشگاه های زنجیره ای که بیشترشون بین المللی هستند فعالند. بنابراین یه کالا اگر تو یه شهر بزرگ ارائه بشه همه نقاطی که اون فروشگاه رو دارند تقریبا به همه اون کالاها دسترسی دارند. بعضی از فروشگاه های خوار و بار رایج اینجا اینا هستند ICA, Netto, Willys, O&B. یه چیز جالب دیگه اینه که فروشگاه ها طبقه بندی شدند و کلاس دارند مثلا ICA چند نوعه که قیمت هاش برای کالاهای مختلف ممکنه فرق کنه. مثلا ICA Maxi, ICA narro و... داریم که اندازه فروشگاه و تنوع کالاهایی که ارائه می کنند متفاوت هستش و البته قیمتها معمولا توی فروشگاه های با نوع بزرگتر ارزون تره. یه چیز جالب دیگه اینه که فروشگاه ها هر هفته یه سری از کالاهاشون رو ارزون تر می دند که اینجا بهش میگن REA . و لیست اون اجناس رو توی سایتشون می ذارن یا یه بروشور مخصوص چاپ و توزیع می کنند و شما می تونید برید اون هفته اون کالاها رو ارزونتر بخرید. اجناس واقعا متنوع هستند و البته سطح کیفی خیلی خوبی دارند ولی به قیمت پایین تر خریدن بستگی به این داره که شما از کدوم نوع فروشگاه خرید می کنید؟ چه وقت خرید می کنید؟ و البته چه جنسی می خرید؟ یه سری فروشگاه های خرید وسایل زندگی مثلا JULA, JYSKو IKEA, ... هستند. مثلا برای خرید نوت بوک و کالاهای الکترونیکی می شه از OnOff یا Elgiganten خرید که قیمتهای Elgiganten واقعا بهتره مخصوصا وقتی اینترنتی می خرید. خیلی سریع هم میارن من یه نوت بوک خریدم 2 روزه آوردند. توی لوند یه جایی هست به اسم NovaLund که اغلب فروشگاه ها اونجا هستند خیلی محوطه بزرگیه و هر چی بخواهید به قیمت خوب تو فروشگاه هاش پیدا میشه. دوستانی که میان لوند با خط 5 می تونند با اتوبوس برند اونجا. البته مراقب باشید تا ساعت 20 بیشتر اتوبوس نداره پس یه وقت جا نمونید که اونوقت مجبورید حداقل 100 کرون بدید با تاکسی برگردید خونه (یک تجربه:)) فکر کنم تا حدی در جریان وضعیت خرید اینجا قرار گرفتید. اگه بخوام جمع بندی کنم قابلیت کاهش هزینه ها در صورت خرید هوشمندانه و برنامه ریزی شده تا 50-40 درصد وجود داره.
توضیح : اسامی فروشگاه ها و آدرس NovaLund همه لینک دارند می تونید ببینید اگه خواستید:)

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه
اپل می تازد
یه چیزی خیلی وقته تو دلم مونده بگم. اینجا گوشی ها اکثرا iPhone هستن. من فکر می کردم بخاطر اینکه فنلاند هم جزو کشورهای اسکاندیناوی هستش اینجا یا دانمارک باید گوشی ها Nokia باشه. ولی اصلا اینطور نیست. من تابحال جز گوشی خودم ندید Nokia. البته یکی از اساتید هم می گفت اخیرا خیلی رشد کرده فروش iPhone. بیشتر تمرکزش روی فروش سرویس هست و بعضی شرکتها تقریبا مجانی می دن گوشی رو. تازه کلی هم سخت افزار شامل انواع اسپیکر، شارژر و ... هستش که عملا iPhone رو به یک استودیو تبدیل می کنه. تازه یه چیز دیگه اینجا MacBook هم خیلی زیاده. امروز رفتم توی دانشکده یه لحظه رو میزا رو نگاه کردم دیدم 90 درصد لپ تاپهای بچه ها مک هستش. می خواستم عکس بگیرم بفرستم برای microsift گفتم ولش کن آقای بیلی عزیز سکته می کنه یه وقتی. خلاصه من فکر می کنم اپل داره بازار رو به طرز عجیبی فرا می گیره.


۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه
من و محمد
استفاده از فناوری اطلاعات
دیروز همه وقتم پیش محمد بودم و نشد چیزی بنویسم. روز یکشنبه مردم تو پارتی حال می کردن ما هم توی دانشکده با محمد داشتیم برنامه راهبردی می نوشتیم. یه کم می خوام راجع به وضعیت فناوری اطلاعات بگم اینجا. خوب می دونید که کشور سوئد و دانمارک اخیرا از نظر بکارگیری فناوری اطلاعات در رده اول جهان قرار گرفتند. واقعا هم تا جاییکه که ممکن هست دارند استفاده می کنند. البته زیرساخت خیلی خوبی هم دارند. مخصوصا سوئد. مثلا اغلب خونه ها اینجا اینترنت رو با کابل شبکه استفاده می کنند با سرعت بالا و هزینه پایین. الان خود من اینترنتم 100مگ هستش با هزینه 45 کرون درماه یعنی حدود 6750 تومان در ماه!!! توی قطار و جاهای عمومی هم وایرلس هست اینترنت معمولا. توی دانمارک که اتوبوسهای داخل شهر هم اینترنت دارند. اینجا حتی سیستم لاندری ساختمان از طریق اینترنت مدیریت می شه. یعنی شما باید وقت بگیرید از سایت مخصوص اینکار و یه دستگاه برای یه زمان خاص رزرو کنید بعد با تگ RFID کلید خونه می تونید در زمان مربوطه وارد محوطه بشید و دستگاهتون رو استفاده کنید. تمام امور اداری هم از طریق اینترنت انجام میشه مگر اینکه حضور الزامی باشه. اینجا که جمعیت کمه مشکل ترافیک هم نیست خیلی خوب استفاده می کنند از اینترنت ولی توی ایران که این همه مشکل ترافیک و آلودگی هوا و ... داریم حیفه که اصلا استفاده خوبی نمیشه. البته زیرساخت، سطح دانش عمومی مردم و ... لازمه ولی ما این چند سال خیلی وقت داشتیم تو ایران انگیزه هم که بوده ولی اصلا نتایج خوب نیستند. یا مثلا سیستم حمل و نقل عمومی خیلی خوب استفاده می کنه از فناوری اطلاعات. اولا یه سایت دارند که همه برنامه اتوبوسها ترنها و ... رو داره تو منطقه ما سایتش هست : http://www.skanetrafiken.com/ ثانیا سیستم اتوبوس و قطار رو با هم یکپارچه کردند. ثالثا توی ایستگاه ها هم تابلوهایی دارند که برنامه زمان حرکت اتوبوسها و قطارها رو برای روزهای هفته داره و هم توی ایستگاه های شلوغ و مهم تابلو الکترونیکی بر اساس دستگاه موقعیت یاب نصب شده روی اتوبوسها میگه که کی کدوم اتوبوس به ایستگاه میاد. خلاصه میشه با یک برنامه ریزی خوب کمترین اتلاف زمان رو در سفرها داشت. می تونید برید از سایتی که بالا گفتم بپرسید من از فلان جا به بهمان جا بخوام برم چجوری برم؟ بهترین مسیر و اینکه کدوم اتوبوس یا ترن رو سوار بشید بهتون پیشنهاد میده. کاش توی ایران هم از این سیستمها استفاده کنند که وقت مردم اینقدر تلف نشه. راستی برای اینکه حوصلتون سر نره یه لینک می ذارم از فیلم قطار بین مالمو تا لوند. سفر خوش:)
۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه
ساعت

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه
شیدا
کسایی که از نزدیک با ما بودند تو ایران می دونن که شیدا چندان از مهد کودک رفتن راضی نبود. یعنی اولش خیلی دوست داشت که بره مهد ولی وقتی بردیمش بعد از 1 ماه گفت دیگه دوست ندارم و خیلی شدید وایستاد سر حرفش و نرفت. من و مادرش هر دومون توی سوئد دانشجو شدیم و نگران بودیم که نکنه شیدا اینجا نره مهد و ما نتونیم بریم دانشگاه. بالاخره دوشنبه گذشته بردیمش مهد و البته گفتیم اینجا مدرسه هست و تو دیگه بزرگ شدی و باید بری مدرسه البته اونا هم گفتن اینجا مهد نیست و پیش دبستانیه. خلاصه شیدا رو بردیم اونجا یکی دو روز اول موقع اونجا گذاشتن یه کم بی قراری می کرد ولی یواش یواش دیگه علاقه مند شد. موضوع جالب حرف زدنش با بقیه است. آخه اینجا زبان پیش دبستانی اش انگلیسیه. من یه خورده تو ایران باهاش حرف زده بودم اینجا هر چی بلده استفاده می کنه. دیروز که رفته بودم دنبالش دنبال کاپشنش می گشت خواست از مربی اش بپرسه اومد به من گفت بابا کاپشن چی میشه انگلیسی. من گفتم میشه جاکت. رفت به مربیش گفت where is my jacket . خلاصه که خیلی داره بهش خوش می گذره. امروز به من می گفت من دیگه مهد ایران نمی رم فقط میرم مدرسه اینجا. گفتم تو هم فرق خوب و بد و می فهمی!! امشب که بهش گفتیم فردا تعطیلی کلی ناراحته که چرا تعطیله من می خوام برم. امروز که رفتم بیارمش دیدم عکسش رو گرفتند زدند به برد. جالب بود واقعا اینترنشناله.

دوچرخه
توی سوئد هم مثل خیلی از کشورهای اروپایی استفاده از دوچرخه رایج هستش. مخصوصا توی لوند که بیشتر شبیه یک پارک جنگلی هست و آدم واقعا از طبیعتش لذت می بره. اینجا خیلی ها دوچرخه سوار می شن. البته سیستم حمل و نقل عمومی هم خیلی خوب و منظم هستش البته کمی گران. مثلا مبلغ بلیط برای مسافت های درون شهری 17-18 کرون سوئد میشه یعنی حدود 2700 تومان!!! البته کسایی که زیاد سفر درون شهری می کنند می تونن از کارتهای jojo استفاده کنند که مثلا برای یک ماه در یک شهر حدود 500-600 کرون میشه یعنی 80-90 هزار تومن. بنابراین دوچرخه هم صرف می کنه و هم لذت بخشه و هم ورزش هستش. من هم بعد از سالها دوباره روی آوردم به دوچرخه. برام جالب بود. بعد از سالها که نشستم روی دوچرخه نمی تونستم کنترلش کنم. یادم رفته بود. کلی تمرین کردم تا بالاخره مهارت از دست رفته رو برگردونم و الان دیگه بی دست هم می تونم برم:) اینجا مسیرهای خیلی خوبی برای دوچرخه بصورت ویژه ایجاد کردند و اتوموبیلها خیلی رعایت می کنند حقوق دوچرخه سوارها رو. البته نه اتوبوسها:) همه جا هم مکان برای پارک دوچرخه وجود داره. امیدوارم زمستون هم بشه از دوچرخه سواری لذت برد. تازه شیدا رو هم می تونم با خودم ببرم تا مدرسه اش البته با استفاده از صندلی مخصوص کودک که اصول ایمنی هم توش رعایت شده. اینم منو دوچرخه ام و شیدا :)


۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه
چراغ ها روشن!!
تازه که وارد دانمارک و بعد سوئد شدم یه چیزی برام خیلی جالب بود. وسط ظهر دیدم چراغ یه ماشین روشنه گفتم حتما یادش رفته خاموش کنه. بعد یکی دیگه دیدم و دوباره بازم یه هو دیدم همه چراغاشون روشنه وسط ظهر. اینجا قانون هستش چراغ اتوموبیل باید همیشه موقع حرکت روشن باشه. خیلی جالبه نه؟؟ توجیهشون اینه که اینجا هوا بیشتر تاریکه یا اینکه وسط روز هم ممکنه دید کم بشه پس به جای هزار تا اما و اگر خلاص کردن خودشونو و گفتن چراغ ها همیشه روشن!!
اینم مدرک:)
۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه
ادامه سفر
خوب شیدا رو آوردم. می گفتم هیچی خلاصه با هر مکافاتی بود رسیدیم کپنهاک. ساعت 12 شب بود که رسیدیم به وقت محلی. شیدا اینقدر خوابش میومد که موقع فرود گریه می کرد و می گفت تورو خدا هواپیما نشینه من خوابم میاد. گفتم بابا جان مگه گهواره است هواپیما. خلاصه که رسیدیم و داییم آمده بود فرودگاه با خانوادش. بعد از 20 سال دیدم داییم و خانوادش رو. خیلی خیلی خوشحال شدم. با داییم رفتیم نیکوبینگ یه شهر زیبا در جنوب دانمارکه. فضای نیکوبینگ خیلی خیلی برام جدید، زیبا و کارتونی بود. پت پستچی رو یادتون میاد؟ عین همون بود فضاش. یه شهر ساحلی با کوچه ها و خیابانهای سنگ فرش و خونه هایی به سبک قدیمی اروپایی، هوای بسیار تمیز، طبیعت سرسبز و زیبا. داییم خیلی وقته که اونجاست. من فکر کردم اینا چرا بساز و بفروش ندارند؟؟؟!!! بکوبه این خونه ها رو به جاش برجهای مشتی بسازه. از داییم پرسیدم داستان رو. گفت اینجا اجازه ساخت و ساز و حتی تغییر شکل پنجره ها رو به کسی نمی دند. تازه بعضی از ساختمون هایی که فکر می کردم قدیمیه ساخت یکی دو سال پیش بود ولی باید مطابق با معماری سنتی و قدیمی شهر ساخته بشه. جالبه نه؟؟؟ چقدر این اروپایی های نگران حفظ سبک معماری و داشته های فرهنگی شون هستن. داییم یه مغازه ای داشت که می گفت حتی میز داخل مغازه رو اجازه نداره تغییر بده آخه جزء ساختمون مغازه و هویت شهره!!! اینا برای من خیلی جالب و عجیب بود.

2-3 روزی نیکوبینگ بودیم چمدانهای بسیار سنگینمون رو گذاشتیم توی نیکوبینگ و رفتیم کپنهاک که نزدیکتر بود به مالمو و لوند. آخه بنفشه از مالمو پذیرش گرفته بود و باید دنبال خونه می گشتیم. آقا خونه نگو بگو بلای آسمونی. توی سوئد و دانمارک مشکل مسکن خیلی خیلی باحاله. می گن توی دانمارک بعضی ها 10-12 سال توی نوبت شرکتهای خانه یابی می مونند تا خونه پیدا کنند!!!!!!! باورتون میشه؟؟؟؟؟ خیلی جدیه مشکل مسکن. ما که از 6 ماه پیش جستجو رو شروع کرده بودیم و 100 تا سایت خانه یابی ثبت نام کرده بودیم شاکی بودیم که چرا خونه پیدا نمی شه ولی دیدیم 6 ماه زمانی نیست. خلاصه رفتیم مالمو نزدیکترین شهر سوئد به دانمارک که با قطار 20 دقیقه راه هست از زیر و روی دریا. شهر مالمو یه شهر نسبتا بزرگه با معماری امروزی تر. که اتفاقا اون روزا فستیوال بزرگی توش بر پا بود و چند تا از میدانهای شهر رو برای فستیوال آماده کرده بودند.


می گفتم رفتیم سراغ خونه هایی که براشون ثبت نام کرده بودیم. گفتیم یه خونه کوچولوی خالی ندارین بدین به ما. گفتند باید برید همون شرکتهای واسطه. دیدیم بابا نمیشه مثل ایران دور زد اینا رو. رفتیم سراغ همون شرکتها که نقش بنگاه های خودمون رو بازی می کنند ولی کاملا اینترنتی و مکانیزه. چند نفر نشسته بودن شماره می دادند. رفتیم باهاشون صحبت کنیم دیدیم رفت تو همون سایتی که ما هم توش ثبت نام کرده بودیم. گفتیم خونه می خواییم. گفت باید برید این سایت ثبت نام کنید. گفتیم کردیم. گفت چه خوب. خوب باید خونه انتخاب کنید. گفتیم کردیم گفت چه جالب. گفت خوب شما هر کار لازم بوده کردید برید منتظر باشید تا بهتون ایمیل بزنیم. گفتم خیلی کمکمون کردین !!!! این یارو مثل یه کتاب راهنمای سایت عمل می کرد. به زودی فهمیدیم همه کارمندها اینجا همینطورند و کلا سیستم هست که کار می کنه نه آدما. فهمیدم که می تونیم از فردا بریم جای اون طرف کار کنیم چون بهتر از اون سایت رو می شناختیم. خلاصه که جستجوی طاقت فرسا در مالمو جواب نمی داد. و اصلا کاری نمی شد کرد جز چک کردن میل باکس. دیگه داشتیم نا امید می شدیم کم کم و این فکر که ول کنیم بریم ایران. یا در بدترین حالت هر کدوم بریم خونه یکی از دوستامون تا خونه گیر بیاد. البته من توی سایت لوند هم ثبت نام کرده بودم که نفر 70-80 بودم و 2-3 تا خونه خالی بود!!! چه امیدوار کننده:))) رفتم دفتر خونه یابی دانشگاه دنبال خونه. گفتم من بچه دارم خونه هم ندارم. چکار کنم. گفتن مدارک بچت رو بده تا الویت بدیم بهت در کمال نا امیدی دادم مدارک رو. البته می دونید که همش الکنرونیکی هست یعنی ایمیل کردم. گفتم حالا مثل ایران تا 10 روز دیگه احتمالا بررسی می کنند تا 100 روز دیگه هم 2-3 نفر می اندازند منو جلوتر. فردا صبحش ایمیل رو چک کردم دیدیم اوووو شدم نفر اول!!! گفتم بابا سیستم داره کار می کنه. واقعا هم کار می کنه. همون روز یه خونه 2 اتاقه مناسب ما به قیمت 4531 کرون پیدا شد. سریع جواب دادم که من این خونه رو می خوام. فورا برام قرارداد رو فرستادن و من الکترونیکی امضا کردم و فقط برای گرفتن کلید رفتم دفترشون. آقا سیستم کار می کنه واقعا اینجا. بعضی از ایرانیا می گفتن برو داد و بیداد کن ایرانی بازی در بیار خونه می دن بهت ولی اینا همش حرف بود. سیستم اینا دقیقه و مو لای درزش نمی ره باور کنید نمیره. خوب عدالت یعنی همین نه هزار تا تبصره شخصی که توی ایران می بینیم. خلاصه خونه رو توی لوند گرفتیم. تا دانشگاه لوند پیاده 20 دقیقه و با دوچرخه 8 دقیقه راه هستش. ما توی ایران که بودیم شیدا رو اینجا توی پیش دبستانی انگلیسی لوند ثبت نام کرده بودیم و اینا گفته بودن فقط یه جا دارند که دادن به شیدا. شیدا رو که بردیم گفتم الان اصلا یادشون نیست و باید بریم چک و چونه بزنیم تا قبولش کنند. وقتی رفتیم گفتن اوه شیدا تویی کجایی ما منتظرت بودیم. دیدیم اسمش رو روی همه وسایلش مداد رنگی هاش و کمدش و .. نوشتن و اصلا منتظرش بودن واقعا. چه شانسی هم داره مربی اش یه خانم مهربون ایرانی هستش. خلاصه فضای خیلی خوبی داره و از همه بهتر کنار دانشکده من هستش. خلاصه همه چی از وضع داغون خیلی سریع به وضع مناسب تبدیل شد و کلی از اینا به خاطر شیدا بود. اینجا بچه یعنی برگ برنده. دقیقا مثل ایران!!! بچه که داشته باشی حتی بلیط قطارت هم کم هزینه تر میشه. جالبه نه!!! حالا راجع به سیستمهای حمل و نقل، سیستم آموزشی، سیستم بهداشت و درمان، سیستم کسب و کار، مالیات و ... بعدا بیشتر سعی می کنم بگم. همینطور فرهنگ مردم و طبیعت اینجا. اینا رو فعلا گفتم تا توی فضایی که هستم قرار بگیرید. اگه حرفام پراکنده بود یا حوصله تون سر رفت ببخشید کلی حرف داشتم و هر جور که شد گفتم.

2-3 روزی نیکوبینگ بودیم چمدانهای بسیار سنگینمون رو گذاشتیم توی نیکوبینگ و رفتیم کپنهاک که نزدیکتر بود به مالمو و لوند. آخه بنفشه از مالمو پذیرش گرفته بود و باید دنبال خونه می گشتیم. آقا خونه نگو بگو بلای آسمونی. توی سوئد و دانمارک مشکل مسکن خیلی خیلی باحاله. می گن توی دانمارک بعضی ها 10-12 سال توی نوبت شرکتهای خانه یابی می مونند تا خونه پیدا کنند!!!!!!! باورتون میشه؟؟؟؟؟ خیلی جدیه مشکل مسکن. ما که از 6 ماه پیش جستجو رو شروع کرده بودیم و 100 تا سایت خانه یابی ثبت نام کرده بودیم شاکی بودیم که چرا خونه پیدا نمی شه ولی دیدیم 6 ماه زمانی نیست. خلاصه رفتیم مالمو نزدیکترین شهر سوئد به دانمارک که با قطار 20 دقیقه راه هست از زیر و روی دریا. شهر مالمو یه شهر نسبتا بزرگه با معماری امروزی تر. که اتفاقا اون روزا فستیوال بزرگی توش بر پا بود و چند تا از میدانهای شهر رو برای فستیوال آماده کرده بودند.

می گفتم رفتیم سراغ خونه هایی که براشون ثبت نام کرده بودیم. گفتیم یه خونه کوچولوی خالی ندارین بدین به ما. گفتند باید برید همون شرکتهای واسطه. دیدیم بابا نمیشه مثل ایران دور زد اینا رو. رفتیم سراغ همون شرکتها که نقش بنگاه های خودمون رو بازی می کنند ولی کاملا اینترنتی و مکانیزه. چند نفر نشسته بودن شماره می دادند. رفتیم باهاشون صحبت کنیم دیدیم رفت تو همون سایتی که ما هم توش ثبت نام کرده بودیم. گفتیم خونه می خواییم. گفت باید برید این سایت ثبت نام کنید. گفتیم کردیم. گفت چه خوب. خوب باید خونه انتخاب کنید. گفتیم کردیم گفت چه جالب. گفت خوب شما هر کار لازم بوده کردید برید منتظر باشید تا بهتون ایمیل بزنیم. گفتم خیلی کمکمون کردین !!!! این یارو مثل یه کتاب راهنمای سایت عمل می کرد. به زودی فهمیدیم همه کارمندها اینجا همینطورند و کلا سیستم هست که کار می کنه نه آدما. فهمیدم که می تونیم از فردا بریم جای اون طرف کار کنیم چون بهتر از اون سایت رو می شناختیم. خلاصه که جستجوی طاقت فرسا در مالمو جواب نمی داد. و اصلا کاری نمی شد کرد جز چک کردن میل باکس. دیگه داشتیم نا امید می شدیم کم کم و این فکر که ول کنیم بریم ایران. یا در بدترین حالت هر کدوم بریم خونه یکی از دوستامون تا خونه گیر بیاد. البته من توی سایت لوند هم ثبت نام کرده بودم که نفر 70-80 بودم و 2-3 تا خونه خالی بود!!! چه امیدوار کننده:))) رفتم دفتر خونه یابی دانشگاه دنبال خونه. گفتم من بچه دارم خونه هم ندارم. چکار کنم. گفتن مدارک بچت رو بده تا الویت بدیم بهت در کمال نا امیدی دادم مدارک رو. البته می دونید که همش الکنرونیکی هست یعنی ایمیل کردم. گفتم حالا مثل ایران تا 10 روز دیگه احتمالا بررسی می کنند تا 100 روز دیگه هم 2-3 نفر می اندازند منو جلوتر. فردا صبحش ایمیل رو چک کردم دیدیم اوووو شدم نفر اول!!! گفتم بابا سیستم داره کار می کنه. واقعا هم کار می کنه. همون روز یه خونه 2 اتاقه مناسب ما به قیمت 4531 کرون پیدا شد. سریع جواب دادم که من این خونه رو می خوام. فورا برام قرارداد رو فرستادن و من الکترونیکی امضا کردم و فقط برای گرفتن کلید رفتم دفترشون. آقا سیستم کار می کنه واقعا اینجا. بعضی از ایرانیا می گفتن برو داد و بیداد کن ایرانی بازی در بیار خونه می دن بهت ولی اینا همش حرف بود. سیستم اینا دقیقه و مو لای درزش نمی ره باور کنید نمیره. خوب عدالت یعنی همین نه هزار تا تبصره شخصی که توی ایران می بینیم. خلاصه خونه رو توی لوند گرفتیم. تا دانشگاه لوند پیاده 20 دقیقه و با دوچرخه 8 دقیقه راه هستش. ما توی ایران که بودیم شیدا رو اینجا توی پیش دبستانی انگلیسی لوند ثبت نام کرده بودیم و اینا گفته بودن فقط یه جا دارند که دادن به شیدا. شیدا رو که بردیم گفتم الان اصلا یادشون نیست و باید بریم چک و چونه بزنیم تا قبولش کنند. وقتی رفتیم گفتن اوه شیدا تویی کجایی ما منتظرت بودیم. دیدیم اسمش رو روی همه وسایلش مداد رنگی هاش و کمدش و .. نوشتن و اصلا منتظرش بودن واقعا. چه شانسی هم داره مربی اش یه خانم مهربون ایرانی هستش. خلاصه فضای خیلی خوبی داره و از همه بهتر کنار دانشکده من هستش. خلاصه همه چی از وضع داغون خیلی سریع به وضع مناسب تبدیل شد و کلی از اینا به خاطر شیدا بود. اینجا بچه یعنی برگ برنده. دقیقا مثل ایران!!! بچه که داشته باشی حتی بلیط قطارت هم کم هزینه تر میشه. جالبه نه!!! حالا راجع به سیستمهای حمل و نقل، سیستم آموزشی، سیستم بهداشت و درمان، سیستم کسب و کار، مالیات و ... بعدا بیشتر سعی می کنم بگم. همینطور فرهنگ مردم و طبیعت اینجا. اینا رو فعلا گفتم تا توی فضایی که هستم قرار بگیرید. اگه حرفام پراکنده بود یا حوصله تون سر رفت ببخشید کلی حرف داشتم و هر جور که شد گفتم.
در طول سفر
خوب الان که می خوام یه چیزایی راجع به سفر بنویسم فقط 8 دقیقه وقت دارم و الان توی دانشکده نشستم بعد از کلاس مدیریت استراتژیک فناوری اطلاعات هستش و من باید ساعت 13:30 برم دنبال شیدا تا ببرمش خونه.
خوب تا وقت اجازه می ده می نویسم. می خواستم از سفر بگم. ما به اتفاق دوست عزیزم محمد از طریق ترکیه امدیم. و حدود 12 ساعت توی آنکارا توقف داشتیم از اول صبح تا شب. راستش وقتی آدم ساعت 2 صبح بره فرودگاه امام و ساعت 5 صبح پرواز کنه و ساعت 8 صبح برسه آنکارا اونم با یه بچه 4 ساله و 2 تا ساز زیر بغل، خوب احتمالا مثل ما داغون میرسه ترکیه. من تابحال ترکیه نرفته بودم و یه بهانه ای بود تا ترکیه رو هم ببینم. ترکیه که رسیدیم خوابمون میومد خفن. مخصوصا شیدا که موقع فرود هواپیما با اون فرود وحشیانه خلبان از خواب
پریده بود. خلبان به جای فرود دور از جون شما تمرگید. افسوس خوردم خلبانهای ایرانی با این فوکر و توپولوفهای قراضه چجوری می پرن این ترکا با این بویینگ های صفر کیلومتر چجوری. خلاصه توی فرودگاه که رسیدیم فقط دلمون خواب می خواست. رو صندلیهای خالی و فضای ساکت ترانزیت یه 2-3 ساعت خوابیدیم جاتون خالی. مخصوصا شیدا که شدید خوابش میومد. محمد رو بگو اول باکلاس نشسته خوابیده بود. یه بار بیدار شدم دیدم پاهاش رو گذاشته رو صندلی و دفعه بعد که دیدم کامل خوابیده جوری که بیا و ببین انگار 100 سال تو پارک رو صندلی خوابیده :)))) آقا از انگلیسی حرف زدن این ترکا بگم. محمد هر کاری می کرد با مسوول بررسی پاسپورت که باید فول انگلیش باشه حرف بزنه نمی تونست ترکی و انگلیسی و فارسی رو ترکیب کرد تا بتونه بفهمه باید کجا بریم. وضع زبان انگلیسی تازه تو پایتخت افتضاح بود. ترکیه یه جورایی ایران تحت ویندوزه به نظر من البته از لحاظ ظاهری. کلی توی مراکز خریدش چرخیدیم جاتون خالی و کلی خسته شدیم. آخر شب اومدیم فرودگاه و به سمت کپنهاگ پرواز کردیم. وای دیر شد برم شیدا رو بیارم. فعلا بای تا بعد
خوب تا وقت اجازه می ده می نویسم. می خواستم از سفر بگم. ما به اتفاق دوست عزیزم محمد از طریق ترکیه امدیم. و حدود 12 ساعت توی آنکارا توقف داشتیم از اول صبح تا شب. راستش وقتی آدم ساعت 2 صبح بره فرودگاه امام و ساعت 5 صبح پرواز کنه و ساعت 8 صبح برسه آنکارا اونم با یه بچه 4 ساله و 2 تا ساز زیر بغل، خوب احتمالا مثل ما داغون میرسه ترکیه. من تابحال ترکیه نرفته بودم و یه بهانه ای بود تا ترکیه رو هم ببینم. ترکیه که رسیدیم خوابمون میومد خفن. مخصوصا شیدا که موقع فرود هواپیما با اون فرود وحشیانه خلبان از خواب
پریده بود. خلبان به جای فرود دور از جون شما تمرگید. افسوس خوردم خلبانهای ایرانی با این فوکر و توپولوفهای قراضه چجوری می پرن این ترکا با این بویینگ های صفر کیلومتر چجوری. خلاصه توی فرودگاه که رسیدیم فقط دلمون خواب می خواست. رو صندلیهای خالی و فضای ساکت ترانزیت یه 2-3 ساعت خوابیدیم جاتون خالی. مخصوصا شیدا که شدید خوابش میومد. محمد رو بگو اول باکلاس نشسته خوابیده بود. یه بار بیدار شدم دیدم پاهاش رو گذاشته رو صندلی و دفعه بعد که دیدم کامل خوابیده جوری که بیا و ببین انگار 100 سال تو پارک رو صندلی خوابیده :)))) آقا از انگلیسی حرف زدن این ترکا بگم. محمد هر کاری می کرد با مسوول بررسی پاسپورت که باید فول انگلیش باشه حرف بزنه نمی تونست ترکی و انگلیسی و فارسی رو ترکیب کرد تا بتونه بفهمه باید کجا بریم. وضع زبان انگلیسی تازه تو پایتخت افتضاح بود. ترکیه یه جورایی ایران تحت ویندوزه به نظر من البته از لحاظ ظاهری. کلی توی مراکز خریدش چرخیدیم جاتون خالی و کلی خسته شدیم. آخر شب اومدیم فرودگاه و به سمت کپنهاگ پرواز کردیم. وای دیر شد برم شیدا رو بیارم. فعلا بای تا بعد
۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه
شروع نوشتن خاطرات زندگی در سوئد
سلام به دوستان عزیز
به بلاگ جدید من خوش آمدید. ما الان 18 روزه که آمدیم سوئد و من می خوام یه چیزایی بنویسم از زندگی در سوئد هم برای دوستانی که علاقه مند به زندگی یا تحصیل یا هر چیز دیگه ای هستند و هم برای خانواده و فامیل که دوست دارند از حال ما با جزئیات بیشتری با خبر باشند. امیدوارم با وجود درسا و کارای دیگه بتونم بموقع آپدیت کنم این وبلاگ رو. به هر حال نظرات شما عزیزان مشوق و دلگرم کننده هست برای ادامه دادن. منتظرتون هستم. منتظرم باشید
به بلاگ جدید من خوش آمدید. ما الان 18 روزه که آمدیم سوئد و من می خوام یه چیزایی بنویسم از زندگی در سوئد هم برای دوستانی که علاقه مند به زندگی یا تحصیل یا هر چیز دیگه ای هستند و هم برای خانواده و فامیل که دوست دارند از حال ما با جزئیات بیشتری با خبر باشند. امیدوارم با وجود درسا و کارای دیگه بتونم بموقع آپدیت کنم این وبلاگ رو. به هر حال نظرات شما عزیزان مشوق و دلگرم کننده هست برای ادامه دادن. منتظرتون هستم. منتظرم باشید
اشتراک در:
پستها (Atom)