کسایی که از نزدیک با ما بودند تو ایران می دونن که شیدا چندان از مهد کودک رفتن راضی نبود. یعنی اولش خیلی دوست داشت که بره مهد ولی وقتی بردیمش بعد از 1 ماه گفت دیگه دوست ندارم و خیلی شدید وایستاد سر حرفش و نرفت. من و مادرش هر دومون توی سوئد دانشجو شدیم و نگران بودیم که نکنه شیدا اینجا نره مهد و ما نتونیم بریم دانشگاه. بالاخره دوشنبه گذشته بردیمش مهد و البته گفتیم اینجا مدرسه هست و تو دیگه بزرگ شدی و باید بری مدرسه البته اونا هم گفتن اینجا مهد نیست و پیش دبستانیه. خلاصه شیدا رو بردیم اونجا یکی دو روز اول موقع اونجا گذاشتن یه کم بی قراری می کرد ولی یواش یواش دیگه علاقه مند شد. موضوع جالب حرف زدنش با بقیه است. آخه اینجا زبان پیش دبستانی اش انگلیسیه. من یه خورده تو ایران باهاش حرف زده بودم اینجا هر چی بلده استفاده می کنه. دیروز که رفته بودم دنبالش دنبال کاپشنش می گشت خواست از مربی اش بپرسه اومد به من گفت بابا کاپشن چی میشه انگلیسی. من گفتم میشه جاکت. رفت به مربیش گفت where is my jacket . خلاصه که خیلی داره بهش خوش می گذره. امروز به من می گفت من دیگه مهد ایران نمی رم فقط میرم مدرسه اینجا. گفتم تو هم فرق خوب و بد و می فهمی!! امشب که بهش گفتیم فردا تعطیلی کلی ناراحته که چرا تعطیله من می خوام برم. امروز که رفتم بیارمش دیدم عکسش رو گرفتند زدند به برد. جالب بود واقعا اینترنشناله.

۴ نظر:
ای جان. دختر گلم چه ژست قشنگی هم گرفته
به نظرم نذاريد با اين پسر هنديه همزبون بشه چون زبون انگليسيش فاجعه ميشه:)))
اگه بدونی چقدر دلم برای این دختر تو تنگ شده
ای فدای این شیدا خوشگله بشم من. چقدر عکس قشنگی :)
ارسال یک نظر