۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

ادامه سفر

خوب شیدا رو آوردم. می گفتم هیچی خلاصه با هر مکافاتی بود رسیدیم کپنهاک. ساعت 12 شب بود که رسیدیم به وقت محلی. شیدا اینقدر خوابش میومد که موقع فرود گریه می کرد و می گفت تورو خدا هواپیما نشینه من خوابم میاد. گفتم بابا جان مگه گهواره است هواپیما. خلاصه که رسیدیم و داییم آمده بود فرودگاه با خانوادش. بعد از 20 سال دیدم داییم و خانوادش رو. خیلی خیلی خوشحال شدم. با داییم رفتیم نیکوبینگ یه شهر زیبا در جنوب دانمارکه. فضای نیکوبینگ خیلی خیلی برام جدید، زیبا و کارتونی بود. پت پستچی رو یادتون میاد؟ عین همون بود فضاش. یه شهر ساحلی با کوچه ها و خیابانهای سنگ فرش و خونه هایی به سبک قدیمی اروپایی، هوای بسیار تمیز، طبیعت سرسبز و زیبا. داییم خیلی وقته که اونجاست. من فکر کردم اینا چرا بساز و بفروش ندارند؟؟؟!!! بکوبه این خونه ها رو به جاش برجهای مشتی بسازه. از داییم پرسیدم داستان رو. گفت اینجا اجازه ساخت و ساز و حتی تغییر شکل پنجره ها رو به کسی نمی دند. تازه بعضی از ساختمون هایی که فکر می کردم قدیمیه ساخت یکی دو سال پیش بود ولی باید مطابق با معماری سنتی و قدیمی شهر ساخته بشه. جالبه نه؟؟؟ چقدر این اروپایی های نگران حفظ سبک معماری و داشته های فرهنگی شون هستن. داییم یه مغازه ای داشت که می گفت حتی میز داخل مغازه رو اجازه نداره تغییر بده آخه جزء ساختمون مغازه و هویت شهره!!! اینا برای من خیلی جالب و عجیب بود.







2-3 روزی نیکوبینگ بودیم چمدانهای بسیار سنگینمون رو گذاشتیم توی نیکوبینگ و رفتیم کپنهاک که نزدیکتر بود به مالمو و لوند. آخه بنفشه از مالمو پذیرش گرفته بود و باید دنبال خونه می گشتیم. آقا خونه نگو بگو بلای آسمونی. توی سوئد و دانمارک مشکل مسکن خیلی خیلی باحاله. می گن توی دانمارک بعضی ها 10-12 سال توی نوبت شرکتهای خانه یابی می مونند تا خونه پیدا کنند!!!!!!! باورتون میشه؟؟؟؟؟ خیلی جدیه مشکل مسکن. ما که از 6 ماه پیش جستجو رو شروع کرده بودیم و 100 تا سایت خانه یابی ثبت نام کرده بودیم شاکی بودیم که چرا خونه پیدا نمی شه ولی دیدیم 6 ماه زمانی نیست. خلاصه رفتیم مالمو نزدیکترین شهر سوئد به دانمارک که با قطار 20 دقیقه راه هست از زیر و روی دریا. شهر مالمو یه شهر نسبتا بزرگه با معماری امروزی تر. که اتفاقا اون روزا فستیوال بزرگی توش بر پا بود و چند تا از میدانهای شهر رو برای فستیوال آماده کرده بودند.





می گفتم رفتیم سراغ خونه هایی که براشون ثبت نام کرده بودیم. گفتیم یه خونه کوچولوی خالی ندارین بدین به ما. گفتند باید برید همون شرکتهای واسطه. دیدیم بابا نمیشه مثل ایران دور زد اینا رو. رفتیم سراغ همون شرکتها که نقش بنگاه های خودمون رو بازی می کنند ولی کاملا اینترنتی و مکانیزه. چند نفر نشسته بودن شماره می دادند. رفتیم باهاشون صحبت کنیم دیدیم رفت تو همون سایتی که ما هم توش ثبت نام کرده بودیم. گفتیم خونه می خواییم. گفت باید برید این سایت ثبت نام کنید. گفتیم کردیم. گفت چه خوب. خوب باید خونه انتخاب کنید. گفتیم کردیم گفت چه جالب. گفت خوب شما هر کار لازم بوده کردید برید منتظر باشید تا بهتون ایمیل بزنیم. گفتم خیلی کمکمون کردین !!!! این یارو مثل یه کتاب راهنمای سایت عمل می کرد. به زودی فهمیدیم همه کارمندها اینجا همینطورند و کلا سیستم هست که کار می کنه نه آدما. فهمیدم که می تونیم از فردا بریم جای اون طرف کار کنیم چون بهتر از اون سایت رو می شناختیم. خلاصه که جستجوی طاقت فرسا در مالمو جواب نمی داد. و اصلا کاری نمی شد کرد جز چک کردن میل باکس. دیگه داشتیم نا امید می شدیم کم کم و این فکر که ول کنیم بریم ایران. یا در بدترین حالت هر کدوم بریم خونه یکی از دوستامون تا خونه گیر بیاد. البته من توی سایت لوند هم ثبت نام کرده بودم که نفر 70-80 بودم و 2-3 تا خونه خالی بود!!! چه امیدوار کننده:))) رفتم دفتر خونه یابی دانشگاه دنبال خونه. گفتم من بچه دارم خونه هم ندارم. چکار کنم. گفتن مدارک بچت رو بده تا الویت بدیم بهت در کمال نا امیدی دادم مدارک رو. البته می دونید که همش الکنرونیکی هست یعنی ایمیل کردم. گفتم حالا مثل ایران تا 10 روز دیگه احتمالا بررسی می کنند تا 100 روز دیگه هم 2-3 نفر می اندازند منو جلوتر. فردا صبحش ایمیل رو چک کردم دیدیم اوووو شدم نفر اول!!! گفتم بابا سیستم داره کار می کنه. واقعا هم کار می کنه. همون روز یه خونه 2 اتاقه مناسب ما به قیمت 4531 کرون پیدا شد. سریع جواب دادم که من این خونه رو می خوام. فورا برام قرارداد رو فرستادن و من الکترونیکی امضا کردم و فقط برای گرفتن کلید رفتم دفترشون. آقا سیستم کار می کنه واقعا اینجا. بعضی از ایرانیا می گفتن برو داد و بیداد کن ایرانی بازی در بیار خونه می دن بهت ولی اینا همش حرف بود. سیستم اینا دقیقه و مو لای درزش نمی ره باور کنید نمیره. خوب عدالت یعنی همین نه هزار تا تبصره شخصی که توی ایران می بینیم. خلاصه خونه رو توی لوند گرفتیم. تا دانشگاه لوند پیاده 20 دقیقه و با دوچرخه 8 دقیقه راه هستش. ما توی ایران که بودیم شیدا رو اینجا توی پیش دبستانی انگلیسی لوند ثبت نام کرده بودیم و اینا گفته بودن فقط یه جا دارند که دادن به شیدا. شیدا رو که بردیم گفتم الان اصلا یادشون نیست و باید بریم چک و چونه بزنیم تا قبولش کنند. وقتی رفتیم گفتن اوه شیدا تویی کجایی ما منتظرت بودیم. دیدیم اسمش رو روی همه وسایلش مداد رنگی هاش و کمدش و .. نوشتن و اصلا منتظرش بودن واقعا. چه شانسی هم داره مربی اش یه خانم مهربون ایرانی هستش. خلاصه فضای خیلی خوبی داره و از همه بهتر کنار دانشکده من هستش. خلاصه همه چی از وضع داغون خیلی سریع به وضع مناسب تبدیل شد و کلی از اینا به خاطر شیدا بود. اینجا بچه یعنی برگ برنده. دقیقا مثل ایران!!! بچه که داشته باشی حتی بلیط قطارت هم کم هزینه تر میشه. جالبه نه!!! حالا راجع به سیستمهای حمل و نقل، سیستم آموزشی، سیستم بهداشت و درمان، سیستم کسب و کار، مالیات و ... بعدا بیشتر سعی می کنم بگم. همینطور فرهنگ مردم و طبیعت اینجا. اینا رو فعلا گفتم تا توی فضایی که هستم قرار بگیرید. اگه حرفام پراکنده بود یا حوصله تون سر رفت ببخشید کلی حرف داشتم و هر جور که شد گفتم.

۴ نظر:

Unknown گفت...

بسيار جالب بود.رييس تحصيل رايگانه اونجا ديگه؟ فقط يه خرج خورد و خوراك و خونه ميمونه ديگه نه؟

Unknown گفت...

راستي اين وبلاگتونو اپديت كنيدا.نشه مثله محمد كه كلا يه هفته بيشتر اپديت نكرد وبلاگشو:)))

راه میانبر گفت...

آقا خیلی مفید بود. یادته باهم درباره کارتون توی شرکت صحبت میکردم و بقیه درکمون نمیکردند؟ امیدوارم کسی رو داشته باشی که باهاش بحثهای کارتونی بکنی.

شهرام جلالي نيا گفت...

آره رضا جان هزینه فقط مربوط به زندگی هستش.